زندگینامه استاد شحات محمدانور

ساخت وبلاگ

 

 و چون هیچ مهر وعطوفتی مانند مهرمادری نیست، مادرش فرزندکوچک را به دامن گرفته و برای اقامت در منزل پدرش رهسپارشد تا با دائی های او زندگیکند چرا که دائی او وی را همچون پسر خود در برمیگرفت و بهترینامانت دار اوبود، او به یادگیری و حفظ قرآن اقدام کرد واینکه در خانه قرآن نشأت گرفت و رشد و نمو نمود تأثیر زیادی در تمام کردن حفظ قرآنکریم (در حالیکه ۸ ساله بود) داشت و بواسطه دائی اش استاد حلمی محمد مصطفی بارها بهقرآن رجوع میکرد ، وقتی به سن ۱۰ سالگی رسید دائی اش او را به یکی از روستاهایمجاور (کفر المقام ) برد تا تجوید قرآن را به دست مرحوم استاد سید احمد فرارحی کهسرپرستی او را میکرد و رعایت واهتمام خاصی به او داشت فراگیرد چراکه استعدادی که اورا شایسته می ساخت تا یکی از مشهورترین قاریان مصر بلکه همه جهان باشد را در خودداشت، استاد شحّات خاطرات ایام کودکی را به یاد می آورد :
((در آن دوره من باحفظ کردن قرآن کریم سعادتی وصف ناشدنی یافتم مخصوصاً پس از اتمام حفظ قرآن و دراثناء یادگیری تجوید آن، و بخاطراینکه صدای زیبائی داشتم واداءِ لحن من شبیه اداءقاریان بزرگ بود بر هم دوره ای هایم پیشی گرفته ودر میان آنان به استاد کوچک شناختهمیشدم واین موضوع ایشان را خوشنود می ساخت، هم کلاسی هایم د ر مکتب به دنبال فرصتبودند که استاد مشغول کاری شود تا از من بخواهند که با تجوید، آیات قرآن را برایشانبخوانم و چنان مرا تشوق می کردند که گوئی من قاری بزرگی هستم ، و یکبار استاد ازدور صدای مرا شنید و ایستاد و به من گوش می داد تااینکه از تلاوت فارغ شدم و از آنپس اهتمام بیشتری به من می کرد و تمرکز بیشتری به من داشت چرا که آینده خوب و روشنیرا از من متوقع بود به یاد می آورم که در ضمن یادگیری قرآن کریم برای همکلاسی هایمزیاد تلاوت میکردم روزی یکی از ایشان فکری کرد، او یک قوطی کبریت تهیه کرد و جعبهآن را توسط یک نخ بلند به کِشُو آن متصل کرد،من یک قسمت را در مقابل دهانم می گرفتمو میخواندم گوئی که میکرفون است و هر یک از دوستانم قسمت دیگر را به گوش میچسباندند تا طنین صدا را از آن بشنوندکه زیبا و قوی میشد

همه اینها راه و هدفم را در حالی که طفلِ خردسالی بودممشخص کرد و باعث شد که من هر راه و هر وسیله ای را که بواسطه آن از قرآن کریممتمکّن میگردیدم را جستجو کنم که از دستم نرود، بالاخص پس از آنکه جوانی شدم و بعداز وفات دائی ام که سرپرستی خانواده را به عهده داشت من باید به خود ومادر و پدربزرگم تکیه میکردم، هر گاه می شنیدم یکی از بزرگان فوت کرده است و از یکی از مشاهیرقُرّاء برای احیاء مجلس عزاء دعوت به عمل آمده من در حالیکه طفل ۱۲ الی ۱۵ ساله ایبودم به مکان عزاء می رفتم تا به قرآن گوش فرا دهم و از قاری چیزی یاد بگیرم و درفضای آن مناسبت قرار بگیرم تا اینکه اگر به چنین مجلسی دعوت شدم مثل همین مشاهیرباشم.

استاد جوده ابو السعود و السعید عبدالصمد الزناتی و الشیخجمدی الزامل کسانی بودند که با حضورشان آتش رقابت را درمنطقه شعله ور کردند، ولیحقیقت این است که استعداد این جوان مستعدّ ناگهان درخشید و در آن میان او را منحصربه فرد کرد و به مقامی انکار ناشدنی رسید و علی رغم سنّ کمش مانند یک قاری بزرگ کهتمامی سر انگشتان به او نشانه رفته است، درخشید و اینها همه قبل از ۲۰ سالگیبود.

ابتدایکاراستاد شحّات با هر میزانیکه بسنجیم ابتدای سختیبود دگرگونی های زندگی به کودکی که هنوز نیاز داشت تا کسی دستش را بگیرد و سفرهمهربانی برایش بگسترد و حصار عطوفت اطرافش بکشد به او رحم نکرد بلکه به جای اینهابی خوابی و شب بیداری را راه رسیدن دانست و به راستی چگونه چشمان او آرام بگیرد وبخوابد در حالیکه باید به یک خانواده کامل خرجی بدهد، بنابر این شروع به پاسخگوییدعوتهایی میکرد که از هر جا به سمت او روان شده بود این در حالی بود که پسری ۱۵ساله بود قرآن کریم را درهمه روستاهای شمال مصر با دستمزد کمی در آن موقع میخوانددستمزدی که از سه چهارم یک جُنیه تجاوز نمیکرد، چرا که مَحفل در مرکز (میت غمر) بودکه به ماشین نیاز داشت و گاهی (اگر لازم می شد که ماشینی از هر نوع که می خواهدباشد اجاره شود) به ۷ جُنیه می رسید بنابراین از آنجا که باز می گشت باقیماندهدستمزدش را به جدّ و مادرش تقدیم میکرد، دعوتها پیاپی به او می رسید دعوتهایی که اورا برتحمل سختیهایی که در راه رسیدن به زندگی با شرافت و کرامتی که تاج عزّت وکرامتِ تلاوت قرآن کریم برفرق آن میدرخشید شجاع و صبورمیساخت.

استاد شحّات توانست درزمان بسیار اندکی از خود یک شخصیتقوی بسازد و در این امر آنچه خداوند در او از بلند نظری و عزت نفس و روشن بینی وهوشِ قوی و محافظت بر سرو وضعش و…به ودیعت گذارده بود او را کمک میکرد.

اینچنین جوانی که مرتبّاً می درخشید و قرآن کریم از حنجرهاو مانند آب جاری در آب راه، جریان داشت و شهرت او بر سنّ او بسیار سبقت گرفته بودشایسته بود تا رئیس مرکز شهر (میت غمر ) در سبعینات دعوت نامه ای به او بفرستد کهاورا به یکی از مناسبتهای دینیکه مرحوم دکتر کامل البوهی اولین رئیس رادیو در آنحضور داشت فرامیخواند و این در سال ۱۹۷۵ بود استاد شحات میگوید:
((من دوستِکارمندی در مجلس شهرِ میت غمر داشتم او به من گفت : رئیس مرکز برای مراسم افتتاحیهیک محفل دینی تو را دعوت کرده است که مسؤولین بلند پایه و رئیس رادیو در آن حضوردارند و محفل در مسجد زنفلی در شهر میت غمر برگزار خواهد شد من قبول کردم و رفتم،وقتی مرحوم دکتر البوهی صدای مرا شنیدگفت: شما با این استعداد چرا اقدام نمیکنی کهدر رادیوقرائت کنی ؟ و مرا تشجیع کرد…من رفتم و تقاضانامه ای نوشتم و… نامه ای باتاریخ آزمون برایم آمد، طبق تاریخ رفتم ولی هیئت داوران علی رغم اعجاب شدیدشان نسبتبه خواندن من گفتند: تو باید یک مدّت برای فراگیری نغمه ها ودستگاه ها کلاس ببینیمن از استاد محمود کامل و استاد احمد صدقی از چگونگی کار سوال کردم ایشان مرا بهآموزشگاه موسیقی راهنمائیکردند من ۲ سال رفتم و همه مَقامات موسیقی را با کیفیتعالی فرا گرفتم ودر ۱۹۷۹ تقاضانامه را دوباره نوشتم …سرانجام موفّق شده و برنامهایبرای تلاوت هایم به من داده شد و از آن پس به رادیو راهیافتم.)

پس از آنکه پایه شهرت خود را بنا نهاد بر او تکیه زد تاآزادانه بَنای خود را چیده و با رفتن و جُستنِ مجد و عظمت بیشتر در سراسر دنیا آنرابپوشاند، هیچ قارّه ای از دنیا نبود مگر اینکه در ماه مبارک رمضان از سال ۱۹۸۵تا۱۹۹۶ به آنها مسافرت کرد بارها از طرف وزارت اوقاف مصر و بسیاری از اوقات بهدعوتهای خصوصی میلیونها نفر از دوستداران قرآن کریم در خارج مصر(لندن ،لوس آنجلس ،آرژانتین، اسپانیا ،فرانسه، برزیل ،دولتهای خلیج فارس ،نیجریه،زَئیر ،کامرون وبسیاری از دولتهای آسیائی مخصوصاً ایران)که به او وابسته شده اند، به آن کشورها سفرکرد و به قول خودش در همه این مسافرتها جُز رضای خداوند وبهروزی مسلمین با استماعآیات کتاب الله مجید را در نیت نداشته ام.

 

سيد ابراهيم الحيدري...
ما را در سایت سيد ابراهيم الحيدري دنبال می کنید

برچسب : زندگینامه استاد شحات محمدانور, نویسنده : سيدابراهيم الحيدري ebrahimquran بازدید : 475 تاريخ : سه شنبه 8 مرداد 1392 ساعت: 21:14